اسفند

ساخت وبلاگ

۷ هفته و سه روزمه

و احساسات متناقضی دارم مبنی بر اینکه چرا حامله شدم !منی که خیلی بیشتر از سعید دلم بچه دوم میخواست حالا اینجوری شدم

حالم خوب نیست و از همه چی افتادم اصلا روحیه ندارم و مدام ناراحتم که چرا حامله ام در صورتی که خودم میخواستم ناشکر شده ام به هیچ کی نمیتونم دم بزنم که حالم بده چون خودم میخواستم

اسفند...
ما را در سایت اسفند دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : lakposhtesabz بازدید : 4 تاريخ : يکشنبه 2 ارديبهشت 1403 ساعت: 14:35

با اینکه بعد از فهمیدن بارداریم به صورت غیر ارادی ناراحت و رو به افسردگی رفتم ولی بعد از بازگو کردنش به خانواده و فهمیدن اینکه حامله ام یکم حالم بهتر شد /تو اوج اسباب کشی تو دستشویی خالی بی بی چک زدم و مثبت شد /با خونه جدید نتونسته بودم کنار بیام/کمک نداشتم برای چیدن و از دست خواهرام عصبانی بودم/ دم عید بود و حالم خوش نبود نمیدونم شاید همه اینا دست به دست هم داد که به اون حال روحی برسم که از حاملگی ناراحت شم منی که بیشتر از سعید میل داشتم به بچه داشتن ، القصه الان تو خونه تقریبا مرتب جدید هستم و حالم زیاد جالب نیست در عین ضعف از گشنگی نمیتونم چیزی بخورم حالم بد میشه و حالت تهوع دارم / سرما شدید خوردم و هنوز ته سرفه هام موندهامسال سال خوبی برام بود هم شاغل شدم و هم کار یاد گرفتم ، به توانایی هام همچنان ایمان خاصی ندارم ولی میدونم که میتونم میخوام هفت سین بچینم خدایا سعید و برام حفظ کن خیلی مرد خوبیه کنارش امنیت ارامش و غرور دارم سال جدید برامون همیشه ماندگار میمونه با تولد بچه ی مهرماهی من خداروشکر میکنم عاشق اردیبهشت و مهر بودم که حالا به لطف خدا تو این دوتا ماه تولد بچهامه!بچهام اسفند...ادامه مطلب
ما را در سایت اسفند دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : lakposhtesabz بازدید : 4 تاريخ : يکشنبه 2 ارديبهشت 1403 ساعت: 14:35

تنها چیزی که به حافظه ی ضعیفم کمک میکنه آب و هواس مثلا هوا اینجوری صاف میشه با سوز سرد دلچسب میاد یاد سفرم به بانه برای خرید جهیزیه یا روزهای قبل از عید تک تک خریدام میوفتم ، زندگی با همه ی بالا پایینش زورش از همه چی بیشتره و این خیلی خوبه پسرم از جمعه شب تب کرده و از شنبه شروع به ریختن ابله مرغون کرده ،مبارکش باشه هرچند نمیدونم چرا باید تبریک بگم برای خارش و بی حالی و بی قراریش انواع ابلهاش ولی از قدیم اینجوری میگنشنبه و دوشنبه روزه بودم دوست دارم روزه قضاهامو بگیرمدو سه روزه سرکار نرفتم و چقدر خوشحالم که شغل دارم پارسال همین موقع ها بود از خدا حسابی شغل میخواستم و تو دلم میگفتم با بچه و سواد ناقص من کجا برام کار هست که خدا گفت بخواه من اجابتت میکنم خدایا خیلی خوبی مرسی که بامن راه میای من اصلا راهو نمیدونم تو هدایتم کندلم برای سعید ضف میره وقتی پیرهن سرمه ای میپوشه هرچند از رنگهای تیره بدش میاد بزور تنش میکنم به زور که شاید هر ۶ماه یا وقتی که اصلا لباس تمیز ندارهفکر کنم راهو تو کارم یاد گفت فقط سرچ کردنه و مطالعس که کاش شروع کنم اسفند...ادامه مطلب
ما را در سایت اسفند دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : lakposhtesabz بازدید : 7 تاريخ : چهارشنبه 9 اسفند 1402 ساعت: 12:13

زمستان ۴۰۲از تولدم گذشتیم و زندگی بالا و پایینای خودشو داشت و باز هزار مرتبه شکر که تو خونه زندگی خودمم، فکر نکنم کسی اندازه من عاشق خونه باشه نه اینکه خونه فلان مدلی و یا بزرگ و کوچیک مفهموم خونه ،شایدم چون تازه ۶ ساله باهاش اشنا شدم و قبلش خونه پدریم خونه ای نبود که خیلی امن یا دوست داشتنی باشه گاهی خوشحال میشم از هفته ای یبار رفتن اومدنم گاهیم میگم خب بچه از کجا عشق به پدرمادر و خانواده مادری و یاد بگیره ولی خب همچین خانواده ای نیست که مهر توش تکثیر مهربانی آموزش و بخشش و گذشت توش یاد بگیری فقط چیزهای منفی از افسردگی جوانیای مادرم و روزگار سخت بوده براش و رفت امد درست نداشتن با کسی که من نمیخوام بدون رفت امد باشم ولی کسیو ندارم به واقع ، همین خونه خودم هستم و چراغش و روشن میکنم از اشتباهاتم درس میگیرم سعید میگه دوسم داره و امنه اینجا برام ، برام کافیست امنیت امنیت امنیت چقدر اضافی بودم خونه بابا ، چقدر مادرم رفتاراش بد بود همین امروز که کنترل خونه از دستم خارج شد گفتم کاش مامان به منم فکر میکرد کاش میومد کمکم خودش ولی گفتم ازش انتظاری ندارم و باید ببخشم خودمو که منتظر کسیم حتی ببخشم مامانو چون نظر اون برای تربیت همین بوده! تو یوگا کمرم اسیب دیده و برای اولین بار کمر درد دارم، راستی این ماه ناخواسته ا.ق‌.د.ا.م شد و دوست دارم که باشم هرچند همسر موافق نیست و منم میترسم از اینکه به نظر من کاریشه فک کنم پ بشم یعنی با یبار میشه ...غذا داشتن و پختن در خانه است که اونجارو خونه میکنه محتاج کسی نمیکنه ،شام قیمه گذاشتم و خوشحالم ....زندگی دوست دارم اسفند...ادامه مطلب
ما را در سایت اسفند دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : lakposhtesabz بازدید : 15 تاريخ : دوشنبه 9 بهمن 1402 ساعت: 12:12

نمیدونم چرا هر بار که کسی برام کامنت میزاره خیلی شگفت زده میشم که کسی نوشته هامو دنبال میکنه ولی بازم نمیتونم تایید کنمش ولی یه روزی اینکارو میکنم !! پنجره رو باز کردم و قهوه ریختم پسر امروز کلا با من کاری نداشت از خواب یدارش کردم و صبحانه به دست رفتیم سرکار اونجا با عموش بودو بعد رفت ناهار و بعد از کارم که خواستم بیام خونه گفت نمیاد و میخواد بمونه خونه مادربزرگش!چقدر قصه میخوردم که این چسبه بمن خوش به حال فلانیو بیساری که بچهاشون جای میمونن !منم اومدم خونه به قسط تمیز کردم خونه که از ۴ تا یه ربع به۸ خوابیدم بیدار شدمم عمه خانم از فرنگ پیام بارداریشو داده بود !جاری یک خودشیرینم زنگ زده به سعید و مادرشوهر مژدگونی بده اخه چقدر چایی شیرینی جاری جان همون بین که با خواهرشور حرف میزدم شام درست کردم یعنی فقط مرغ پختم و چه کار خوبی کردم غذا گذاشتم... بچهم ساعت یه ربع به۹ خوابید انقدر خسته شده بوده خونه مادر بزرگش سعید جانمم ساعت ۹نیم اومد گفت خیلی گشنس خوبه شام داشتم و خوشمزه بود اوردم خوردو یوسف پیامبر از ایفیلم دیدیم !!!!!امروز خیلی روز خوبی بود برام سرکار رفتم و خوشحال بودم که کار دارم چیزی بارم شدهامروز فهمیدم صبر و رضایت از هرچی که داری دو بعد آرامش هستن تو ذهنم هیچ جایی برای کسی بجز خانوادم نیسو حالم بهتره نمیدونم چی شده اهن میخورم یا تازه پرطودم تموم شده یا چه اتفاقی در حال رخ دادنه که حاله دلم خوبه ،البته همین الان صدای سرفه بچه میاد واقعا دوست ندارم مریض شده باشه دوباره :(((((پ.ن: البته شاید امروز خوابیدم انقدر انرژی دارم همچین خوابیو خیلی وقت بود نکرده بودم دست برادر شوهر درد نکنه باز یه استراحتی بمن دادتولد سعید نزدیکه نمیدونم چیکار کنم اسفند...ادامه مطلب
ما را در سایت اسفند دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : lakposhtesabz بازدید : 21 تاريخ : يکشنبه 5 آذر 1402 ساعت: 12:53

چندوقتی میشه هرکی منو میبینه میگه چقدر خسته ای یا چرا میخوای گریه کنی در حالی که من خیلی معمولی حتی گاها خوبم / سورن مهد نمیمونه و مدام گریه میکنه تو خونه ام همینطوره مدام میگه بابامو میخوام مدام گریه میگه مدام میگه مامان مامان همش میخواد دایناسورهای وحشت ناک ببینه /مدام باید بگم برو دستشویی و میگه من همینجوری راحتم یا جلوی شورتش خیس میشه بعد میره / یا چیزی میخواد نمیدم میگه باهات قهرم با بابا دوستم / تو هر ده باری که صدا میزنه تو دلم میگم خفشو /انقدر صدام اسفند...
ما را در سایت اسفند دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : lakposhtesabz بازدید : 27 تاريخ : سه شنبه 25 مهر 1402 ساعت: 21:06

اوایل که قرن عوض شده بود همش ذهنم 1300 خورده ای بود هیج وقت فکر نمیکردم انقدر راحت به 1400 عادت کنم و تازه خوشمم بیاد ازش ! نوشتی زیاد دارم ولی وقتی مثل الان که تمرکز کرده باشم روی خودم؛ کم! همین الان همسر ‍پسرو برد بیرون به خونه نگاهی انداختم و گفتم وقته وبلاگمه ‍‍/خیلی عزیزه برام اینجا ؛کاشکی کسی ناراحتم نکنه دوباره بتونم رونق بدم بهش .القصه هفته ‍پیش (10شهریور)مهمونی دادم و همه به جز خود داداش بزگه همسر اومده بودن و خونه حسابی شلوغ شده بود جاری 3 رو اسفند...
ما را در سایت اسفند دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : lakposhtesabz بازدید : 36 تاريخ : شنبه 18 شهريور 1402 ساعت: 13:21

امروز زود تر از پسر و همسر بیدار شدم جزء معدود دفعاته چون همیشه من از همه دیر تر پا میسم تصمیم گرفتم یه ناهار خوب داشته باشیم جمعه ای بخوریم و کیف کنیم نتیجش عالی شدhttps://s8.uupload.ir/files/20230602_124955_s2n1.jpg

بعدم دیگه سفره رو جمع کردم یه یخچال و مرتب کردم برا پسر کارتون گذاشتم. و خودم اومدم رو تخت عجب روز دلچسبیه کاش صبح درسم خونده بودم عذاب وجدان نداشتم

خدایاشکرت

اسفند...
ما را در سایت اسفند دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : lakposhtesabz بازدید : 46 تاريخ : دوشنبه 16 مرداد 1402 ساعت: 18:16

خونه ی ما از یه پذیرایی 15 متری یا شاید بزرگتر چون یه فرش 12 متری انداختیم و دورش مبل راحتی 7 نفره چیدیم و یه میز ناهار خوری چوبی 4 نفره و میز تی وی و یه شومینه بی مصرف تشکیل شده و انتهای سالن یه بالکنه که یه طناب رخت فلزی و یکم خرت و پرت نظیر منقل و پیکینک و اینا گوششه ولی خب پنجرهای قدی داره و هر چی میشورمو افتاب زیبا نوازش میکنه / ابتدای این پذیرایی یه اشپزخونه کوچیک قرار داده متراژشو نمیدونم ولی خیلی کوچیکه رو به روش یه راه روی زیبا قرار داره که سمت اسفند...
ما را در سایت اسفند دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : lakposhtesabz بازدید : 47 تاريخ : دوشنبه 16 مرداد 1402 ساعت: 18:16

عقد برادرشوهر و وکیل ۱۵تیر بود و من لباسی که عقد خواهرشوپوشیده بودمو پوشیدم!هم پول داشتم هم وقت ولی حال کرده بودم اینکارو کنم چون نگاه خیلی از فامیلا بمنه خب ازم یاد بگیرن دست بردارن از یکبار لباس و جایی و پوشیدن! وضع مالیم خداروشکر اوکیه ولی اما از خونه که هرچی توش کار میکنم اون تمیزی که میخوامو نداره هیچ جا مثل دسته گل نیس و ریزش مویی که همه جا هست همه جااااااو کلی مطلب که باید یاد بگیرم برای کارم/هنوز هل میشم / سعید لاغرتر شده/خونه مامانم دوست ندارم برم /غذا از چشمم افتاده نمیدونم برای شامم چی درست کنم میل به چیزی ندارم /پریود شدم دیشب و بسیار عصبیم سعید اونجوری که دوست دارم ازم مراقبت نمیکنه و من تو این دوران مثل یه نوزاد وابسته ام از خانوادم فراریم دوست ندارم ببینمشون حتی بهشون فکر کنمخدایا کمکم کن که این روزا هیچی و نمیشناسم اسفند...ادامه مطلب
ما را در سایت اسفند دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : lakposhtesabz بازدید : 33 تاريخ : دوشنبه 16 مرداد 1402 ساعت: 18:16